عارفی از منعمی کرد این سوال:


کای تو را دل در پی مال و منال

سعی تو، از بهر دنیای دنی


تا چه مقدار است؟ ای مرد غنی!

گفت: بیرون است از حد شمار


کار من این است در لیل و نهار

عارفش گفت: این که بهرش در تکی


حاصلت زان چیست؟ گفتا: اندکی

آنچه مقصود است، ای روشن ضمیر!


برنیاید زان، مگر عشر عشیر

گفت عارف: آن که هستی روز و شب


از پی تحصیل آن، در تاب و تب

شغل آن را قبلهٔ خود ساختی


عمر خود را بر سر آن باختی

آنچه او می خواستی، واصل نشد


مدعای تو از آن، حاصل نشد

دار عقبی، کان ز دنیا برتر است


وز پی آن، سعی خواجه کمتر است

چون شود حاصل تو را چیزی از آن؟


من نگویم، خود بگو، ای نکته دان!